پيتر دراكر
در يك كتابخانه تخصصي، كتابدارها از دانشي برخوردار هستند كه آنها را قادر به تبديل دادههاي كتابخانه به اطلاعات مورد نظر مراجعهكنندگان خود ميسازد. چيزي كه هميشه مرا شگفتزده كرده است اطلاعات بروز فراوان كتابدارهاي متخصص در مورد تجارت بينالمللي است كه كار مراجعهكنندگانشان ميباشد. كتابدارهاي يك كتابخانه تخصصي اغلب خيلي بهتر از مراجعهكنندگانشان از خواسته آنها مطلع هستند. آنها ميتوانند اطلاعات مورد نياز مراجعهكنندگانشان را پيشبيني كنند و اينكار را نيز انجام ميدهند. آنها قادرند به اطلاعات موردنظر مراجعهكنندگان خود جهت دهند و اينكار را نيز ميكنند. آنها همچنين از دادههاي جديد حيطه كاري يا مورد علاقه مراجعهكنندگان خود باخبرند.
بگذاريد شما را از رازي مطلع سازم. زماني كه من مشتري جديدي داشتم كه اصلاً رشتهكاري او را نميشناختم (بهعنوان مثال يك شركت سازنده محصولات بيومكانيكي)، اول به سراغ كتابدار كتابخانه تخصصي شركت ميرفتم و به او ميگفتم: “من هيچگونه شناختي از اين رشته ندارم. چه چيزهايي بايد بخوانم يا بدانم كه مرا قادر به فهم گفتههاي مشتريم كند؟” حتي يكبار هم پيش نيامد كه من جواب سئوالم را دريافت نكنم.
اگر كسي به شما بگويد كه همه اطلاعاتي كه او نياز دارد در شبكه جهاني اطلاعرساني (www) برايگان موجود است شما چه واكنشي خواهيد داشت؟
تمام دادهها يا حداقل اكثر آن ممكن است در شبكه موجود باشد. اما در درجه اول اين اطلاعات به هيچ عنوان بيشتر از اطلاعات نقشه جادهها نيست. فقط وقتي من بدانم كه ميخواهم از جاي معيني به جاي معين ديگر رانندگي كنم نقشه جادهها براي من مفهوم پيدا ميكند.
براي مثال من در حال خواندن تمام نمايشنامههاي شكسپير هستم. سالها از آخرين باريكه آنها را خواندهام گذشته است و من متوجه ميشوم كه تقريباً همه چيز را فراموش كردهام. خواندن نمايشنامه براي من خيلي شگفتانگيز و پرهيجان است. بعد به خواندن يا بهتر است بگويم كار كردن با يك كتاب بسيار خوب آمار ميپردازم. زماني فكر ميكردم كه آمارشناس نسبتاً خوبي هستم. در واقع چند سال آمار تدريس كردم. اين كتاب از نظر تخصصي مشكل نيست ولي درك آن بسيار سخت است. نه نمايشنامههاي شكسپير و نه كتاب آمار، دادههايي نيستند كه بتوان در شبكه پيدا كرد. البته هر دو را ميتوان بهطور مستقيم از روي كامپيوتر خواند ولي چشم را خسته خواهند كرد. من نميتوانم با خسته شدن چشمانم كتاب را كنار بگذارم و دو روز بعد به آن برگردم. من نميتوانم دست از خواندن نمايشنامه «رؤياي شب نيمه تابستان» بردارم يا كتاب آمار را زمين بگذارم و به سراغ يكي از مقالات قبليم در مورد تئوري آماري بروم (بله، من 60 سال پيش چند مقاله نوشتم كه خوشبختانه تمام آنها به فراموشي سپرده شدهاند) و با خود بگويم “بايد آن موقع ميفهميدم، لازم بود اين مقاله واضح باشد”.
اما مشكل ديگري با شبكه وجود دارد. شبكه، كتاب راهنماي تلفن نيست. كتاب راهنماي تلفن داراي سيستم است. اما شبكه مملو از اطلاعات بدون فهرست است. امكان دارد بتوان شركتهاي جستجوگر را كه الان بهوجود آمدهاند بهعنوان جايگزيني براي فهرست درنظر گرفت، گرچه چيزي كه آنها ارائه ميكنند فهرست ضعيفي است. يك كتابخانه داراي فهرست است. اما مهمتر از آن اين است كه كتابداري دارد كه ميتواند به من بگويد: “اگر دنبال اين اطلاعات ميگرديد به قسمت H5 سر بزنيد”. اين كد بههمراه كتابدار، دنياي دادههاي نامنظم و نامتناهي را به اطلاعات مبدل ميسازد و هيچ شبكهاي هيچوقت قادر به انجام چنين كاري نخواهد بود، زيرا هيچ راهي براي طبقهبندي جهان وجود ندارد؛ اول بايد دست به اين طبقهبندي زد.
شما فكر ميكنيد كارشناس موفق امروزي، چه چيزي را بايد مطالعه كند؟ انجيل را يا عنوانهاي جديدترين يافتههاي كسب و كار و مديريت، يا چيزي بين ايندو را؟
مهمترين نكته اين است كه او بايد بخواند. كارشناسها در تخصص خود نياز به آموزش مستمر دارند. دانش با سرعت فوقالعاده سريعي تحول پيدا ميكند و دانش امروز، فردا ارزشي ندارد. اين عمدهترين تفاوت بين مهارتها و دانش است. مهارتها خيلي آهسته با تاريخ تغيير كردهاند.
سقراط كه يك سنگتراش بود بايد امروز در كارگاه ساختماني كار ميكرد. نه ابزارها تغيير كردهاند نه روشها. نام من (دراكر) به معني چاپگر است و اجداد من در آمستردام هلند بهمدت 250 سال، از 1520 تا نيمه دوم قرن 18 چاپگر بودهاند. در آن زمان نيازي نبود كه آنها حتي يك مهارت جديد بهدست بياورند؛ تمام نواوريهايي كه در صنعت چاپ تا اوايل قرن 19 وجود داشت تا سال 1530 بهدست آمده بود. منتها دانش متفاوت است. پزشك متخصص اورتوپدي من همواره در حال فراگيري اطلاعات جديد در مورد زانوهاست (من بهدليل يك آسيب ديدگي قديمي مشكل زانو دارم). بنابراين اولين چيزي كه يك كارشناس بايد درنظر داشته باشد خواندن مداوم است تا بتواند پابهپاي حيطه دانش پيش رود. اين نكته چه شما حسابدار مالياتي باشيد، چه پزشك، چه دستيار دندانپزشكي و چه كتابدار، صادق است.
دانش تخصصي بهتنهايي بهرهوري محدودي دارد. يك كارشناس بايد بتواند با كهكشاني از علم، كه دانش تخصصي وي فقط يك ستاره در بخشي از آن است ارتباط برقرار كند. من هميشه از ميزان اطلاعات كم دانشجويان باهوش و موفق رشته مديريت اجرايي پيشرفته نسبت به رشتههايي كه تخصصشان به آن وابسته است در شگفتم. بهعنوان مثال، ميزان اطلاعات اين مديران اجرايي با هوش در مورد اقتصاد، آمار و حكومت، بسيار كم است. نيازي نيست كه آنها آماردان باشند؛ اصلاً نبايد باشند. ولي بايد بدانند آمار چيست، فرضيات اوليه آن كدام است، براي چه كاري مناسب است، براي چهكاري قطعاً مناسب نيست، و اينكه اگر نياز به توصيههاي تخصصي در مورد مفهوم اعداد داشتند به كجا بروند. آنها اصلاً نميدانند كه چنين رشتهاي وجود دارد. بنابراين آمارشناسها ميتوانند آنها را سربگردانند و اينكار را نيز انجام ميدهند. از اين گذشته، افراد بايد تحصيلات عمومي داشته باشند، در غير اينصورت خيلي زود پژمرده ميشوند. حال چه انجيل بخواند (من هر چندسال يكبار انجيل جديد را ميخوانم)، چه رمانهاي رماننويسان بزرگ قرن 19 را (كه بزرگترين و زيركترين قاضي مردم و جامعه شناخته ميشوند)، چه فلسفه كلاسيك بخواند (كه من نميتوانم بخوانم- فوراً خوابم ميگيرد) و چه تاريخ (كه در درجه دوم اهميت است)، اصلاً فرقي نميكند. چيزي كه اهميت دارد اين است كه كارشناس در ميانسالگي توانسته است از خود يك انسان بسازد و پرورش دهد نه يك حسابدار ماليات يا مهندس هيدروليك. در غيراينصورت، چند سال بعد، حسابداري ماليات يا مهندسي هيدروليك كاملاً كهنه و كسلكننده خواهد شد.
متخصصان اطلاعات در تلاش خود براي پيشبيني آينده سازمانشان، كدام گرايشهاي حياتي كسب و كار را بايد در نظر بگيرند؟
ميتوان گفت مهمترين نياز كليه سازمانها، داشتن اطلاعات در مورد دنياي خارج است. در داخل يك سازمان هيچ نتيجهاي بهدست نميآيد. همانطور كه اغلب گفتهام، تنها مركز سود در سازمان، مشترياي است كه چك او برگشت نميخورد. با اين حال، سيستمهاي اطلاعاتي امروزه تقريباً تنها دادههاي درونسازماني توليد ميكنند. ما اطلاعات فوقالعاده كمي درباره بيرون سازمان داريم. ممكن است شركتها مطالب زيادي در مورد مشتريانشان بدانند. ولي در مورد غيرمشتريانشان، يعني افرادي كه بايد مشتري آنها باشند ولي از ديگران خريد ميكنند، هيچچيز نميدانند. چرا چنين است؟ در حالي كه هميشه غيرمشتري است كه موجب تغييرات عمده ميشود.
همين امر در مورد فناوري نيز صادق است. مهمترين تحولات فناوري 50 سال اخير، از خارج از صنايعي كه بيشتر از ديگران از فناوري تاثير گرفتند، سرچشمه گرفت. در فناوري اطلاعات، كل دنيا قطعاً بهطور برگشتناپذيري جهاني شده است. با اين حال، تعداد معدودي از موسسهها چه تجاري و چه غيرتجاري اطلاعاتي در مورد دنيا، اقتصاد، جامعه، بازار و ارزشها در خارج از بازار و يا كشور خود دارند. من در 20 سال اخير كارهاي بسيار زيادي با كليساهاي كليه فرقههاي مذهبي انجام دادهام و هميشه از اطلاعات بسيار كمي كه كشيشها در مورد منطقه خود، خارج از چهار ديواري كليساي خويش داشتهاند، متحير شدهام.
دومين روند اصلي كه كتابدارها بايد به آن توجه داشته باشند اداره كردن كارمندان و اداره كردن مردم است. اين دو در حال جداشدن از يكديگرند. در مورد كارمندان، توجه اصلي بهطور فزاينده بهسمت قوانين، مقررات و دوري از دردسر است ولي در مورد مردم، توجه اصلي بهطور فزاينده به سمت پيشرفت افراد و تواناييآنان است.
نوشتههاي شما عمدتاً در رابطه با ارتباطات است. با توجه به گسترش پست الكترونيك، دورنگار و دستگاههاي ارتباطات موبايل، شما امروزه چه تلقياي از كيفيت ارتباطات سازماني داريد؟ آيا بهتر شدهاند يا بدتر؟ در مورد وابستگي كاركنان امروزه بهكارشان بهصورت 24 ساعته، بهدليل فناوري پيشرفته چه احساسي داريد؟
فناوري شخص را بهكار 24 ساعته زنجير كرده است! اين سئوال از منِ معتاد بهكار اشتباه است. من 70 سال است كه بدون بهرهبردن از هيچ نوع فناوري بهجز يك مداد و يك دفترچه يادداشت به كار 24 ساعته زنجير شدهام؛ و هيچ چيز آسانتر از جدا شدن از فناوري نيست. شما هيچكس غير از خودتان را نميتوانيد مقصر بدانيد اگر در حين رانندگي در بزرگراه به تلفن همراهتان وابسته هستيد (البته شعار من اين است: “هيچ كاري را طبق عادت انجام مده، كاري را كه دل ميگويد انجام بده”) من نميتوانم در مقابل زنگخوردن تلفن واكنش نشان ندهم! افراد موثري كه من ميشناسم بهسادگي خود را منضبط ميكنند تا وقت كافي براي فكر كردن داشته باشند. شايد فقط چند ساعت در روز و يا چند هفته در تابستان و يا با قفل كردن در و قطع كردن تلفن به مدت سه ساعت ميسر شود. كاركردن در 24 ساعت شبانهروز بهجز در مواقع اضطراري به معني بيكفايتي شماست. سالها پيش وقتي در دهه 20 سالگيام بودم يك رئيس پير و عاقل در لندن (من كارشناس اقتصادي و مدير سرمايهگذاري يك بانك خصوصي كوچك با پيشرفت سريع بودم) در يك بعدازظهر وقتي مرا در حال خارج شدن از دفتر با دو كيف دستي بزرگ ديد، جلويم را گرفت و پرسيد: “در اين كيفها چي داريد؟” من جواب دادم، “كار فردا را”. او گفت: “پسرم اگر نتواني كارت را بين ساعات 9 تا 5 انجامدهي واقعاً بيكفايتي و بايد تو را اخراج كنيم”. من هيچوقت ياد نگرفتم ولي او راست ميگفت. ياد بگيريد كه وقت خود را درست اداره كنيد. راز آن انجام ندادن ميليونها كاري است كه نيازي به انجام آنها نيست و با انجام نشدن آنها چيزي از دست داده نميشود. اگر شما در سازماني كار ميكنيد كه مانند سازمانهاي معمول آلمانيـ كه وقتي من در آلمان بودم در آنجاها كار ميكردمـ كارمنداني را كه با 2 كيف دستي بزرگ از محل كار خارج ميشوند تشويق ميكند، سپس، كاري كه آلمانيهاي عاقل انجام ميدادند انجام دهيد: كيف دستيها را با آجر پر كنيد.
شما چه چيزي را در مورد كتابخانهها دوست داريد؟
من هيچ چيز را در مورد كتابخانهها دوست ندارم. كتابخانه فقط يك مكان است. من كتابدارها را دوست دارم و از زماني كه كارآموز جواني بودم و زير 18 سال داشتم، آنها را دوست داشتهام. بعد از اتمام دبيرستان در وطنم وين، بهعنوان يك كارآموز در يك شركت صادرات كتان به هامبورگ در آلمان رفتم. آن كار فوقالعاده كسلكننده بود. من قطعاً در 18 ماهي كه در آنجا كارآموز بودم هيچ چيز ياد نگرفتم بهجز اينكه متوجه شدم كه نبايد زندگيام را با صادرات كتان بگذرانم. ولي رو بهروي ساختماني كه ادارات شركت در آن مستقر بود كتابخانه شهري هامبورگ قرار گرفته بود. ما ساعت 5/7 صبح كار را شروع ميكرديم و تا ساعت 4 بعدازظهر كار تمام ميشد. از آنجا كه فقط به اندازهاي پول داشتم كه هفتهاي يكبار به سينما بروم، اغلب غروبها را با خواندن كتابهايي كه قبل از بازگشت به منزل از كتابخانه قرض گرفته بودم ميگذراندم. يك خانم كتابدار پير متوجه دو يا سه بار مراجعه من به كتابخانه در هفته شد و از من پرسيد كه چه ميخوانم. من واقعاً جوابي نداشتم كه به او بدهم پس، او مرا به سوي كلاسيكهاي انگليسي، فرانسوي و آلماني هدايت كرد (من چند زبان ميدانستم) و همچنين به سمت تاريخدانان و غيره. من با خواندن بزرگ شدم. در آن روزها، در دهه 1920، هيچكار ديگري نبود كه در بعدازظهرهاي طولاني زمستان و غروبها بعد از مدرسه و انجام تكاليف بتوان انجام داد. نه راديو داشتيم و نه تلويزيون. تلفن هم فقط براي امور ضروري بود. پدر من كتابخانه خوب و بزرگي داشت كه من از كودكي اجازه ورود به آن را داشتم.
البته ما در مدرسه مطالب زيادي، بهخصوص كلاسيكهاي لاتين و يوناني را ميخوانديم. با وجود اين تا همان روزهاي اول در هامبورگ خواندن من جهتدار نبود و آن كتابدار با پرسيدن اين سئوال كه: “آيا تا حالا هيچكدام از كتابهاي ديكنز، جورج اليوت، تولستوي و يا تاريخدانان بزرگ قرن نوزده را خواندهاي؟” به مطالعات من جهت داد. از آن موقع بهبعد من عاشق كتابدارها هستم.
منبع:
Information Outlook، Feb. 2002
بگذاريد شما را از رازي مطلع سازم. زماني كه من مشتري جديدي داشتم كه اصلاً رشتهكاري او را نميشناختم (بهعنوان مثال يك شركت سازنده محصولات بيومكانيكي)، اول به سراغ كتابدار كتابخانه تخصصي شركت ميرفتم و به او ميگفتم: “من هيچگونه شناختي از اين رشته ندارم. چه چيزهايي بايد بخوانم يا بدانم كه مرا قادر به فهم گفتههاي مشتريم كند؟” حتي يكبار هم پيش نيامد كه من جواب سئوالم را دريافت نكنم.
اگر كسي به شما بگويد كه همه اطلاعاتي كه او نياز دارد در شبكه جهاني اطلاعرساني (www) برايگان موجود است شما چه واكنشي خواهيد داشت؟
تمام دادهها يا حداقل اكثر آن ممكن است در شبكه موجود باشد. اما در درجه اول اين اطلاعات به هيچ عنوان بيشتر از اطلاعات نقشه جادهها نيست. فقط وقتي من بدانم كه ميخواهم از جاي معيني به جاي معين ديگر رانندگي كنم نقشه جادهها براي من مفهوم پيدا ميكند.
براي مثال من در حال خواندن تمام نمايشنامههاي شكسپير هستم. سالها از آخرين باريكه آنها را خواندهام گذشته است و من متوجه ميشوم كه تقريباً همه چيز را فراموش كردهام. خواندن نمايشنامه براي من خيلي شگفتانگيز و پرهيجان است. بعد به خواندن يا بهتر است بگويم كار كردن با يك كتاب بسيار خوب آمار ميپردازم. زماني فكر ميكردم كه آمارشناس نسبتاً خوبي هستم. در واقع چند سال آمار تدريس كردم. اين كتاب از نظر تخصصي مشكل نيست ولي درك آن بسيار سخت است. نه نمايشنامههاي شكسپير و نه كتاب آمار، دادههايي نيستند كه بتوان در شبكه پيدا كرد. البته هر دو را ميتوان بهطور مستقيم از روي كامپيوتر خواند ولي چشم را خسته خواهند كرد. من نميتوانم با خسته شدن چشمانم كتاب را كنار بگذارم و دو روز بعد به آن برگردم. من نميتوانم دست از خواندن نمايشنامه «رؤياي شب نيمه تابستان» بردارم يا كتاب آمار را زمين بگذارم و به سراغ يكي از مقالات قبليم در مورد تئوري آماري بروم (بله، من 60 سال پيش چند مقاله نوشتم كه خوشبختانه تمام آنها به فراموشي سپرده شدهاند) و با خود بگويم “بايد آن موقع ميفهميدم، لازم بود اين مقاله واضح باشد”.
اما مشكل ديگري با شبكه وجود دارد. شبكه، كتاب راهنماي تلفن نيست. كتاب راهنماي تلفن داراي سيستم است. اما شبكه مملو از اطلاعات بدون فهرست است. امكان دارد بتوان شركتهاي جستجوگر را كه الان بهوجود آمدهاند بهعنوان جايگزيني براي فهرست درنظر گرفت، گرچه چيزي كه آنها ارائه ميكنند فهرست ضعيفي است. يك كتابخانه داراي فهرست است. اما مهمتر از آن اين است كه كتابداري دارد كه ميتواند به من بگويد: “اگر دنبال اين اطلاعات ميگرديد به قسمت H5 سر بزنيد”. اين كد بههمراه كتابدار، دنياي دادههاي نامنظم و نامتناهي را به اطلاعات مبدل ميسازد و هيچ شبكهاي هيچوقت قادر به انجام چنين كاري نخواهد بود، زيرا هيچ راهي براي طبقهبندي جهان وجود ندارد؛ اول بايد دست به اين طبقهبندي زد.
شما فكر ميكنيد كارشناس موفق امروزي، چه چيزي را بايد مطالعه كند؟ انجيل را يا عنوانهاي جديدترين يافتههاي كسب و كار و مديريت، يا چيزي بين ايندو را؟
مهمترين نكته اين است كه او بايد بخواند. كارشناسها در تخصص خود نياز به آموزش مستمر دارند. دانش با سرعت فوقالعاده سريعي تحول پيدا ميكند و دانش امروز، فردا ارزشي ندارد. اين عمدهترين تفاوت بين مهارتها و دانش است. مهارتها خيلي آهسته با تاريخ تغيير كردهاند.
سقراط كه يك سنگتراش بود بايد امروز در كارگاه ساختماني كار ميكرد. نه ابزارها تغيير كردهاند نه روشها. نام من (دراكر) به معني چاپگر است و اجداد من در آمستردام هلند بهمدت 250 سال، از 1520 تا نيمه دوم قرن 18 چاپگر بودهاند. در آن زمان نيازي نبود كه آنها حتي يك مهارت جديد بهدست بياورند؛ تمام نواوريهايي كه در صنعت چاپ تا اوايل قرن 19 وجود داشت تا سال 1530 بهدست آمده بود. منتها دانش متفاوت است. پزشك متخصص اورتوپدي من همواره در حال فراگيري اطلاعات جديد در مورد زانوهاست (من بهدليل يك آسيب ديدگي قديمي مشكل زانو دارم). بنابراين اولين چيزي كه يك كارشناس بايد درنظر داشته باشد خواندن مداوم است تا بتواند پابهپاي حيطه دانش پيش رود. اين نكته چه شما حسابدار مالياتي باشيد، چه پزشك، چه دستيار دندانپزشكي و چه كتابدار، صادق است.
دانش تخصصي بهتنهايي بهرهوري محدودي دارد. يك كارشناس بايد بتواند با كهكشاني از علم، كه دانش تخصصي وي فقط يك ستاره در بخشي از آن است ارتباط برقرار كند. من هميشه از ميزان اطلاعات كم دانشجويان باهوش و موفق رشته مديريت اجرايي پيشرفته نسبت به رشتههايي كه تخصصشان به آن وابسته است در شگفتم. بهعنوان مثال، ميزان اطلاعات اين مديران اجرايي با هوش در مورد اقتصاد، آمار و حكومت، بسيار كم است. نيازي نيست كه آنها آماردان باشند؛ اصلاً نبايد باشند. ولي بايد بدانند آمار چيست، فرضيات اوليه آن كدام است، براي چه كاري مناسب است، براي چهكاري قطعاً مناسب نيست، و اينكه اگر نياز به توصيههاي تخصصي در مورد مفهوم اعداد داشتند به كجا بروند. آنها اصلاً نميدانند كه چنين رشتهاي وجود دارد. بنابراين آمارشناسها ميتوانند آنها را سربگردانند و اينكار را نيز انجام ميدهند. از اين گذشته، افراد بايد تحصيلات عمومي داشته باشند، در غير اينصورت خيلي زود پژمرده ميشوند. حال چه انجيل بخواند (من هر چندسال يكبار انجيل جديد را ميخوانم)، چه رمانهاي رماننويسان بزرگ قرن 19 را (كه بزرگترين و زيركترين قاضي مردم و جامعه شناخته ميشوند)، چه فلسفه كلاسيك بخواند (كه من نميتوانم بخوانم- فوراً خوابم ميگيرد) و چه تاريخ (كه در درجه دوم اهميت است)، اصلاً فرقي نميكند. چيزي كه اهميت دارد اين است كه كارشناس در ميانسالگي توانسته است از خود يك انسان بسازد و پرورش دهد نه يك حسابدار ماليات يا مهندس هيدروليك. در غيراينصورت، چند سال بعد، حسابداري ماليات يا مهندسي هيدروليك كاملاً كهنه و كسلكننده خواهد شد.
متخصصان اطلاعات در تلاش خود براي پيشبيني آينده سازمانشان، كدام گرايشهاي حياتي كسب و كار را بايد در نظر بگيرند؟
ميتوان گفت مهمترين نياز كليه سازمانها، داشتن اطلاعات در مورد دنياي خارج است. در داخل يك سازمان هيچ نتيجهاي بهدست نميآيد. همانطور كه اغلب گفتهام، تنها مركز سود در سازمان، مشترياي است كه چك او برگشت نميخورد. با اين حال، سيستمهاي اطلاعاتي امروزه تقريباً تنها دادههاي درونسازماني توليد ميكنند. ما اطلاعات فوقالعاده كمي درباره بيرون سازمان داريم. ممكن است شركتها مطالب زيادي در مورد مشتريانشان بدانند. ولي در مورد غيرمشتريانشان، يعني افرادي كه بايد مشتري آنها باشند ولي از ديگران خريد ميكنند، هيچچيز نميدانند. چرا چنين است؟ در حالي كه هميشه غيرمشتري است كه موجب تغييرات عمده ميشود.
همين امر در مورد فناوري نيز صادق است. مهمترين تحولات فناوري 50 سال اخير، از خارج از صنايعي كه بيشتر از ديگران از فناوري تاثير گرفتند، سرچشمه گرفت. در فناوري اطلاعات، كل دنيا قطعاً بهطور برگشتناپذيري جهاني شده است. با اين حال، تعداد معدودي از موسسهها چه تجاري و چه غيرتجاري اطلاعاتي در مورد دنيا، اقتصاد، جامعه، بازار و ارزشها در خارج از بازار و يا كشور خود دارند. من در 20 سال اخير كارهاي بسيار زيادي با كليساهاي كليه فرقههاي مذهبي انجام دادهام و هميشه از اطلاعات بسيار كمي كه كشيشها در مورد منطقه خود، خارج از چهار ديواري كليساي خويش داشتهاند، متحير شدهام.
دومين روند اصلي كه كتابدارها بايد به آن توجه داشته باشند اداره كردن كارمندان و اداره كردن مردم است. اين دو در حال جداشدن از يكديگرند. در مورد كارمندان، توجه اصلي بهطور فزاينده بهسمت قوانين، مقررات و دوري از دردسر است ولي در مورد مردم، توجه اصلي بهطور فزاينده به سمت پيشرفت افراد و تواناييآنان است.
نوشتههاي شما عمدتاً در رابطه با ارتباطات است. با توجه به گسترش پست الكترونيك، دورنگار و دستگاههاي ارتباطات موبايل، شما امروزه چه تلقياي از كيفيت ارتباطات سازماني داريد؟ آيا بهتر شدهاند يا بدتر؟ در مورد وابستگي كاركنان امروزه بهكارشان بهصورت 24 ساعته، بهدليل فناوري پيشرفته چه احساسي داريد؟
فناوري شخص را بهكار 24 ساعته زنجير كرده است! اين سئوال از منِ معتاد بهكار اشتباه است. من 70 سال است كه بدون بهرهبردن از هيچ نوع فناوري بهجز يك مداد و يك دفترچه يادداشت به كار 24 ساعته زنجير شدهام؛ و هيچ چيز آسانتر از جدا شدن از فناوري نيست. شما هيچكس غير از خودتان را نميتوانيد مقصر بدانيد اگر در حين رانندگي در بزرگراه به تلفن همراهتان وابسته هستيد (البته شعار من اين است: “هيچ كاري را طبق عادت انجام مده، كاري را كه دل ميگويد انجام بده”) من نميتوانم در مقابل زنگخوردن تلفن واكنش نشان ندهم! افراد موثري كه من ميشناسم بهسادگي خود را منضبط ميكنند تا وقت كافي براي فكر كردن داشته باشند. شايد فقط چند ساعت در روز و يا چند هفته در تابستان و يا با قفل كردن در و قطع كردن تلفن به مدت سه ساعت ميسر شود. كاركردن در 24 ساعت شبانهروز بهجز در مواقع اضطراري به معني بيكفايتي شماست. سالها پيش وقتي در دهه 20 سالگيام بودم يك رئيس پير و عاقل در لندن (من كارشناس اقتصادي و مدير سرمايهگذاري يك بانك خصوصي كوچك با پيشرفت سريع بودم) در يك بعدازظهر وقتي مرا در حال خارج شدن از دفتر با دو كيف دستي بزرگ ديد، جلويم را گرفت و پرسيد: “در اين كيفها چي داريد؟” من جواب دادم، “كار فردا را”. او گفت: “پسرم اگر نتواني كارت را بين ساعات 9 تا 5 انجامدهي واقعاً بيكفايتي و بايد تو را اخراج كنيم”. من هيچوقت ياد نگرفتم ولي او راست ميگفت. ياد بگيريد كه وقت خود را درست اداره كنيد. راز آن انجام ندادن ميليونها كاري است كه نيازي به انجام آنها نيست و با انجام نشدن آنها چيزي از دست داده نميشود. اگر شما در سازماني كار ميكنيد كه مانند سازمانهاي معمول آلمانيـ كه وقتي من در آلمان بودم در آنجاها كار ميكردمـ كارمنداني را كه با 2 كيف دستي بزرگ از محل كار خارج ميشوند تشويق ميكند، سپس، كاري كه آلمانيهاي عاقل انجام ميدادند انجام دهيد: كيف دستيها را با آجر پر كنيد.
شما چه چيزي را در مورد كتابخانهها دوست داريد؟
من هيچ چيز را در مورد كتابخانهها دوست ندارم. كتابخانه فقط يك مكان است. من كتابدارها را دوست دارم و از زماني كه كارآموز جواني بودم و زير 18 سال داشتم، آنها را دوست داشتهام. بعد از اتمام دبيرستان در وطنم وين، بهعنوان يك كارآموز در يك شركت صادرات كتان به هامبورگ در آلمان رفتم. آن كار فوقالعاده كسلكننده بود. من قطعاً در 18 ماهي كه در آنجا كارآموز بودم هيچ چيز ياد نگرفتم بهجز اينكه متوجه شدم كه نبايد زندگيام را با صادرات كتان بگذرانم. ولي رو بهروي ساختماني كه ادارات شركت در آن مستقر بود كتابخانه شهري هامبورگ قرار گرفته بود. ما ساعت 5/7 صبح كار را شروع ميكرديم و تا ساعت 4 بعدازظهر كار تمام ميشد. از آنجا كه فقط به اندازهاي پول داشتم كه هفتهاي يكبار به سينما بروم، اغلب غروبها را با خواندن كتابهايي كه قبل از بازگشت به منزل از كتابخانه قرض گرفته بودم ميگذراندم. يك خانم كتابدار پير متوجه دو يا سه بار مراجعه من به كتابخانه در هفته شد و از من پرسيد كه چه ميخوانم. من واقعاً جوابي نداشتم كه به او بدهم پس، او مرا به سوي كلاسيكهاي انگليسي، فرانسوي و آلماني هدايت كرد (من چند زبان ميدانستم) و همچنين به سمت تاريخدانان و غيره. من با خواندن بزرگ شدم. در آن روزها، در دهه 1920، هيچكار ديگري نبود كه در بعدازظهرهاي طولاني زمستان و غروبها بعد از مدرسه و انجام تكاليف بتوان انجام داد. نه راديو داشتيم و نه تلويزيون. تلفن هم فقط براي امور ضروري بود. پدر من كتابخانه خوب و بزرگي داشت كه من از كودكي اجازه ورود به آن را داشتم.
البته ما در مدرسه مطالب زيادي، بهخصوص كلاسيكهاي لاتين و يوناني را ميخوانديم. با وجود اين تا همان روزهاي اول در هامبورگ خواندن من جهتدار نبود و آن كتابدار با پرسيدن اين سئوال كه: “آيا تا حالا هيچكدام از كتابهاي ديكنز، جورج اليوت، تولستوي و يا تاريخدانان بزرگ قرن نوزده را خواندهاي؟” به مطالعات من جهت داد. از آن موقع بهبعد من عاشق كتابدارها هستم.
منبع:
Information Outlook، Feb. 2002
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۸/۰۹/۲۹ ساعت ۱۰:۹ ق.ظ توسط نویسنده
|
سلام به همه دوستان و بازدیدکنندگان محترم . پیشنهادات و انتقادات سازنده شما خواننده گرامی باعث تغیرات کمی و کیفی این وبلاگ میشه. باور کن .